جامد و مشتقجامِدْ وَ مُشْتَق، دو اصطلاح در دستور زبان عربی است. فهرست مندرجات۱.۱ - اسم جامد ۱.۲ - اسم مشتق ۱.۲.۱ - اقسم اسم مشتق ۱.۳ - اسم زمان و مکان ۱.۴ - اشتقاق در افعال ۱.۵ - خاستگاه فعل ۱.۵.۱ - ساختن فعل از اسمهای معنا و ذات و اسم صوت ۱.۵.۲ - ساختن فعل از حروف ۱.۶ - فعل جامد ۱.۶.۱ - اقسام فعل جامد ۱.۷ - فعلهای تک شخصیتی ۱.۸ - اشتقاق صغیر ۱.۸.۱ - نظر سیوطی ۱.۹ - اصطلاح مشتق در دانش نحو گویی ۲ - تعریف جامد و مشتق در ادب فارسی ۲.۱ - تعریف اول از اسمهای مشتق و جامد ۲.۲ - تعریف دوم از اسمهای مشتق و جامد ۲.۲.۱ - تعریف جدید برای اسم مشتق ۲.۲.۲ - راههای ساختن اسم مشتق ۳ - فهرست منابع ۴ - پانویس ۵ - منبع ۱ - تعریف جامد و مشتقدستورـ نویسان عرب دو قسم از اقسام کلمه، یعنی اسم و فعل را به جامد (غیرمأخوذ) و مشتق (مأخوذ) تقسیم کردهاند. ۱.۱ - اسم جامداسم جامد آن است که برگرفته از فعل نباشد و آن خود به دو نوع تقسیم میشود: ۱. اسم ذات که بر اشیاء محسوس و مجسم دلالت دارد مانند حَجَر، سَقْف، رَجُل، فَرَس، عَیْن. ۲. اسم معنی که بر اشیاء عقلی محض دلالت دارد مانند فهم، نبوغ ، ذکاء ، بخل ، ثلاثة، عشرة، و.... در این تقسیمبندی همۀ مصادر فعلهای ۳ حرفی در ردیف جامدها نهاده شدهاند. مصدر میمی از فعلهای ۳ حرفی (ثلاثی مجرد) را برخی اسمِ جامد، و برخی دیگر مشتق شمردهاند و مصدر صناعی مانند حریّة و انسانیّة را جامدِ مؤوّل به مشتق دانستهاند. [۱]
عباس حسن، النحو الوافی، ج۳، ص۱۸۱-۱۸۲، قاهره، ۱۹۷۶م.
[۲]
عباس حسن، النحو الوافی، ج۳، ص۱۸۶-۱۸۷، قاهره، ۱۹۷۶م.
[۳]
شوقی ضیف، تجدید النحو، ج۱، ص۹۹-۱۰۲، نشر ادب الحوزه.
[۴]
مصطفی غلایینی، جامع الدروس العربیة، ج۲، ص۵، بیروت، ۱۴۱۰ق/ ۱۹۹۰م.
۱.۲ - اسم مشتقاسمِ مشتق برگرفته از فعل است و از نظر عمل و معنا بدان شباهت دارد و در ساختارِ جمله میتواند دارای نقشی همانند فعل باشد، مانند عالِم، متعلِّم، کاتِب، قَتیل، فارِس، و.... ۱.۲.۱ - اقسم اسم مشتقاسمهای مشتق به دو دسته تقسیم میشوند: ۱. صفتها، شاملِ صفتهای فاعلی ( اسم فاعل ، صفت مشبهه ، صیغه مبالغه )، صفت مفعولی، و صفت تفضیلی . ۲. موصوفها، شاملِ اسم زمان و مکان، مصدر میمی (اگر آن را مشتق به شمار آوریم) و مصدر فعلهای بیش از ۳ حرفی ( ثلاثی مزید ، رباعی ، و رباعی مزید ) و نیز اسم ابزارهای برگرفته از فعل. [۵]
محمداعلێ تهانوی، کشاف اصطلاحات الفنون، ج۱، ص۲۰۶-۲۱۰، به کوشش رفیق عجم، بیروت، ۱۹۹۶م.
[۶]
مصطفی غلایینی، جامع الدروس العربیة، ج۲، ص۵-۶، بیروت، ۱۴۱۰ق/ ۱۹۹۰م.
[۷]
شوقی ضیف، تجدید النحو، ج۱، ص۱۰۳-۱۰۸، نشر ادب الحوزه.
[۸]
محمد خلیل پاشا، التذکرة فی قواعد اللغة العربیة، ج۱، ص۱۲۰-۱۲۱، عالم الکتب، ۱۴۰۵ق/۱۹۸۵م.
۱.۳ - اسم زمان و مکاناسم زمان و مکان و نیز اسم ابزار که نمیتوانند شبیه به فعلهای خود عمل کنند، مشتقات شبیه به جامد نیز خوانده شدهاند. [۹]
عباس حسن، النحو الوافی، ج۳، ص۴، قاهره، ۱۹۷۶م.
گفتنی است که از صفت نسبی (اسم منسوب) و اسم مصغّر که دارای معنای وصفیاند، و نیز اسمهای اشاره و برخی اسمهای موصول به عنوان اسمهای جامد مؤوّل به مشتق یاد شده است [۱۰]
عباس حسن، ج۳، ص۱۸۲، النحو الوافی، قاهره، ۱۹۷۶م.
و در برخی منابع اسم منسوب و اسم مصغر در ردیف اسمهای مشتق قرار گرفته است. [۱۱]
مسعود بوبو، فی فقه اللغة العربیة، ج۱، ص۱۰۴-۱۰۵، دمشق، ۱۴۱۴-۱۴۱۵ق/۱۹۹۴-۱۹۹۵م.
دستورنویسان میگویند: اگر کلمۀ مشتق به عنوان اسم خاص (عَلَم) به کار گرفته شود، دیگر حکم یک کلمۀ جامد را مییابد و ویژگیهای مشتق و احکام آن را از دست میدهد، مانند احمد ، محمود ، حامد . [۱۲]
عباس حسن، النحو الوافی، ج۳، ص۴، قاهره، ۱۹۷۶م.
[۱۳]
عباس حسن، النحو الوافی، ج۳، ص۱۸۲، قاهره، ۱۹۷۶م.
۱.۴ - اشتقاق در افعالاشتقاق در افعال به معنای برگرفته شدنِ فعل امر از مضارع ، مضارع از ماضی ، و ماضی از مصدر ثلاثی مجرد است. اینگونه فعلها مشتق یا متصرف و در مواردی که تنها در دو ساخت از ساختهای ۳ گانۀ ماضی، مضارع و امر جای گیرند، نیمه متصرف نامیده شدهاند، مانند کادَ یَکادُ؛ ما زال و ما یزَالُ (فعل امر ندارند)، یَدَعُ و دَعْ، یَذَرُ و ذَرْ (فعل ماضی ندارند). [۱۴]
مصطفی غلایینی، جامع الدروس العربیة، ج۱، ص۶۴، بیروت، ۱۴۱۰ق/ ۱۹۹۰م.
سیوطی دو فعل ذَرْ و دَعْ را که تنها در قالب امر به کار رفتهاند، جامد انگاشته است همع الهوامع [۱۵]
سیوطی ، همع الهوامع ، ج۲، ص۸۴ ، به کوشش محمد بدرالدین نعسانی، قم، ۱۴۰۵ق .
[۱۶]
مصطفی غلایینی، جامع الدروس العربیة، ج۱، ص۶۴-۶۵، بیروت، ۱۴۱۰ق/ ۱۹۹۰م.
۱.۵ - خاستگـاه فعـلسیبویه پیشوای نحویان بصری تصریح میکند که مصدر خاستگـاه فعـل اسـت [۱۷]
عمرو سیبویه، الکتاب، ج۱، ص۱۲، به کوشش عبدالسلام محمد هارون، قاهره، ۱۴۰۸ق/۱۹۸۸م.
در حالی که دستورنویسان کوفی برخلاف بصریان فعل ماضی را اصل، و مصدر را مشتق از آن میدانند.۱.۵.۱ - ساختن فعل از اسمهای معنا و ذات و اسم صوتبهجز مصدر از اسمهای معنا و ذات و اسم صوت نیز فعل ساخته میشود: ۱. اشتقاق فعل از اسمهای معنای جامد: از اسم عدد، مانند واحد < وَحَّدَهُ و اَحَّدَهُ؛ اثْنان < ثَناه؛ ثَلاثة < ثَلَّثه. از اسم زمان، مانند الخَریف < اَخْرَفَ؛ الصَّیْف < اَصافَ؛ الفَجْر < اَفْجَرَ؛ اللَّیْل < اَلالَ. در زبان عربی تقریباً از همۀ اسمهای زمان، فعل مشتق شده است. ۲. اشتقاق فعل از اسمهای ذات جامد که شامل اسم اعضای بدن و جز آن میشود، مانند الاُذُن < اَذَنَه و اَذَّنَه؛ الیَد< یَدَیْتُه (ضربت یده)؛ العَیْن < عانَ الرجلَ (اَصابه بالعین)؛ الاَب < اَبَوْتُ و اَبَیْتُ (صِرْتُ اَباً)؛ الاِبْط < تَأَبَّطَ؛ الاِبِل < اَبِـَل و اَبَّلَ؛ الاَسَد < اَسِدَ و تَأَسَّدَ. ۳. اشتقاق فعل از اسم صوت، مانند نَعیق الغُراب (صدای کلاغ) < نَعَقَ؛ صَهیل الفرس (شیهۀ اسب) < صَهَلَ و تَصاهَلَ. ۱.۵.۲ - ساختن فعل از حروفشگفت آنکه از حروف نیز فعل مشتق شده است: لَولا (لَو + لا) < لولَیْت (قُلْتَ لی لَولا)؛ سَوْفَ < سَوَّفَ [۱۸]
عثمان ابن جنی، ج۲، ص۳۴، الخصائص، به کوشش محمدعلی نجار، قاهره، ۱۳۷۱ق/ ۱۹۵۲م.
[۱۹]
عثمان ابن جنی، ج۲، ص۳۷، الخصائص، به کوشش محمدعلی نجار، قاهره، ۱۳۷۱ق/ ۱۹۵۲م.
[۲۰]
عبدالله امین ،«بحث فی علم الاشتقاق»، مجلة مجمع اللغة العربیة الملکی ، ج۱، ص۳۸۱-۳۸۶ ، قاهره، ۱۹۳۵م .
[۲۱]
عبدالله امین ،«بحث فی علم الاشتقاق»، مجلة مجمع اللغة العربیة الملکی ، ج۱، ص ۳۹۲ ، قاهره، ۱۹۳۵م .
۱.۶ - فعل جامدفعل جامد که در دستور زبان عربی غیرمتصرف نیز نام گرفته است، فعلی است که پیوسته با یک قالب و ساخت در کلام ظاهر میشود. دستورنویسان گفتهاند که هرگاه فعل از دو ویژگی ــ یعنـی دلالت بر عملی خـاص (حـدث)، و مفهـوم زمان تهـی ــ گردد، به حرف شباهت پیدا میکند و همین شباهت مانع از تصرف فعل میگردد و در این حالت جامد خوانده میشود. [۲۲]
مصطفی غلایینی، جامع الدروس العربیة، ج۱، ص۵۵-۵۶، بیروت، ۱۴۱۰ق/ ۱۹۹۰م.
اینگونه افعال به ۳ دسته تقسیم میگردند. ۱.۶.۱ - اقسام فعل جامد۱. فعلهایی که غالباً به صورت فعل ماضی هستند و بر ستایش ( افعال مدح )، نکوهش ( افعال ذم )، اظهار شگفتی ( افعال تعجب ) و استثنا دلالت دارند، مانند نِعْمَ (نِعْمَ ما و نِعِمّا)، حَبَّذا (برای ستایش)؛ بِئْسَ (بِئْسَما و بِئْسَ ما)، سَاءَ (برای نکوهش)؛ مَا اَفْعَلَ، اَفْعِلْ ب (برای اظهار شگفتی)، خَلا، عَدَا، حَاشَا (برای استثنا). [۲۳]
مصطفی غلایینی، جامع الدروس العربیة، ج۱، ص۵۵-۶۳، بیروت، ۱۴۱۰ق/ ۱۹۹۰م.
فعلهای کَثُرَما (کثر + ما)، قلَّما، طَالَمَا، قَصُرَما، شَدَّما، عزَّما که پس از ترکیب با مای کافّة (بازدارنده) و زاید، از فاعل تهی گشتهاند و نیز فعلهای کمکاربردی چون سُقِطَ (به صورت مجهول و در ترکیب سُقِطَ فی یَدِه: از کاری که خود کرده بود، پشیمان شد. و در قرآن کریم وَلَمّا سُقِطَ فی اَیْدیهِمْ «اعراف:۱۴۹»)، هَدَّ (هذا رجلٌ هَدّکَ منْ رجلٍ: این مردی است با ویژگیهای کامل و شایسته برای تو، مردی است که تو را کفایت میکند) و کَذَبَ (کَذَبَکَ الاَمْرُ و کَذَبَ علیک: آن موضوع تو را برانگیخت و تحریک کرد، واداشت) به عنوان فعلهای جامدی شناخته شدهاند که تنها در قالب فعل ماضی به کار میروند. [۲۴]
مصطفی غلایینی، جامع الدروس العربیة، ج۱، ص۵۹-۶۳، بیروت، ۱۴۱۰ق/ ۱۹۹۰م.
در ساختاری نادر فعل «قَلَّ» بدون ترکیب با مای کافة، برای نفی محض هم به کار رفته است و در این حالت هم از فعلهای جامد شناخته شده است: قَلَّ رَجُلٌ یَفْعَلُ ذلک، به معنای ما رجلٌ یفعل ذلک (کسی آن کار را انجام نداده است). [۲۵]
مصطفی غلایینی، جامع الدروس العربیة، ج۱، ص۵۷-۶۳، بیروت، ۱۴۱۰ق/ ۱۹۹۰م.
گروهی فعل هم هستند که از نظر اعراب حکم مبتدا و خبر را نسخ میکنند و به جملۀ اسمی معنای تازهای میبخشند و «نواسخ» خوانده شدهاند، این فعلها جامد شمرده میشوند مانند لَیْسَ، مادَامَ، کَرَبَ، عَسَی، حَرَی، اِخْلَوْلَقَ، اَنْشَأَ، اَخَذَ (با اَخذ به عنوان یک فعل تام اشتباه نشود) . [۲۶]
میشال عاصی، و امیل بدیع یعقوب، المعجم المفصل، فی اللغة و الادب ، ج۲، ص۹۳۲ ، بیروت، ۱۹۸۷م .
۲. فعلهایی که پیوسته به صورت فعل امر هستند، مانند هَبْ، تَعَلَّمْ، هاتِ، تَعالَ، هَلُمَّ. ۳. فعلهایی که تنها در قالب مضارع ظاهر میشوند، مانند یهیطُ. ۱.۷ - فعلهای تک شخصیتیافزون بر آنچه گفته شد، در زبان عربی فعلهای دیگری میشناسیم که تنها در قالب مضارع و یا ماضی و به صورت تک شخصیتی (یا غیرشخصی) به کار میروند، مانند یَنْبَغِی، یُمْکِنُ، یَجُوزُ، یَجِبُ، یَتَحَتَّمُ، یَسْتَحیلُ، یَجْدُرُ و یَلِیقُ و حَقَّ، [۲۷]
زبان فارسی سال دوم آموزش متوسطه، تهران، ۱۳۸۷ش.
تَمَّ (تَمّتْ) این فعلها را نیز براساس کاربرد رایج در قالبی خاص (ماضی یا مضارع) میتوان در فهرست فعلهای جامد قرار داد.۱.۸ - اشتقاق صغیرگفتنی است که مشتق در دستور زبان عربی و به ویژه دانش صرف تنها به بخش کوچکی از اشتقاق در معنای عام آن اطلاق میشود که اشتقاق صغیر (اشتقاق صرفی یا عام) نام گرفته است و آن نوعی از اشتقاق است که در آن ترتیب و توالیِ صامتها در مشتق و مشتقٌ منه رعایت میشود. ۱.۸.۱ - نظر سیوطیگفتهاند که مشتق باید با اصل خود در دلالت معنایی نزدیک باشد. سیوطی بر آن است که در اشتقاقِ صغیر معانیِ ارائه شده توسط مشتقات به یک اصل واحد باز میگردند. وی معتقد است که برای شناخت اشتقاق صغیر کافی است به بررسی ساختهای مختلف یک کلمه بپردازیم تا به معنا و حروف مشترک میان آنها دست یابیم، آنچه به دست آوردهایم، اصل کلمه است. مثلاً «الضَّرْب» بر مطلق زدن دلالت دارد، اما ضارِبٌ، مَضْرُوبٌ، یَضْرِبُ و اِضْرِبْ هم از نظر دلالت معنایی گستردهتر از «الضرب» است و هم از نظر شمار حروف؛ فعل «ضَرَبَ» هم اگرچه از نظر حروف با «الضرب» مساوی است، اما دلالت معنایی بیشتری دارد (بر زمان دلالت دارد) . [۲۸]
سیوطی، المزهر ، ج۱، ص۳۴۶-۳۴۷ ، به کوشش محمد احمد جاد المولى و دیگران، بیروت، ۱۹۸۶م .
براساس آنچه سیوطی در باب اشتقاق صغیر گفته است، به نظر میرسد که در این نوع اشتقاق به قیاس گرایش دارد، اما ابن فارس که به نظریۀ توقیفی بودن زبان اعتقاد دارد، [۲۹]
احمد ابن فارس، الصاحبی، ج۱، ص۶، به کوشش احمد صقر، قاهره، ۱۹۷۷م.
میگوید: ما نمیتوانیم برپایۀ قیاس کلمهای را بسازیم و به کار ببریم که پیش از این به کار نرفته است. [۳۰]
احمد ابن فارس، الصاحبی، ج۱، ص۵۷، به کوشش احمد صقر، قاهره، ۱۹۷۷م.
۱.۹ - اصطلاح مشتق در دانش نحو گوییدر دانش نحو گویی اصطلاح مشتق در مقایسه با صرف، محدودتر میگردد و تنها به آن دسته از مشتقات گفته میشود که معنای وصفی دارند [۳۱]
عباس حسن، النحو الوافی، ج۳، ص۱۸۲، قاهره، ۱۹۷۶م.
و مشتقاتی نظیر اسم زمان و مکان، مصدر میمی و اسم ابزار را که تهی از معنای وصفیاند، شامل نمیشود.به عنوان نمونه هنگامی که گفته میشود در ساختار جملههای اسمی، گزاره (خبر) هرگاه مشتق باشد، باید از نظر عدد و جنسیت با نهاد ( مبتدا ) هماهنگ باشد، بدین معنا ست که هرگاه خبر معنای وصفی داشته باشد، با مبتدا که در حقیقت نقش موصوف را دارد، هماهنگ است [۳۲]
عباس حسن، النحو الوافی، ج۱، ص۴۱۴، قاهره، ۱۹۷۶م.
[۳۳]
مصطفی غلایینی، جامع الدروس العربیة، ج۲، ص۲۵۹، بیروت، ۱۴۱۰ق/ ۱۹۹۰م.
و از همینجا ست که صفت نسبی در ساختار جمله حکم مشتق میباید و لازم است که با مبتدا تطبیق کند.نیز هرگاه گفته میشود، قید حالت (حال) معمولاً باید مشتق باشد و با ذوالحال (در حقیقت موصوف خود) هماهنگ گردد، بدین معنا ست که حال باید معنیِ وصفی داشته باشد، و از این رو ست کـه هرگاه حال جامد باشد (معنای وصفی نداشته باشد) ــ مثلاً «رَکْضاً» که مصدر ثلاثی است در جملۀ «اَتَیْتُهُ رَکْضاً» ــ دستورنویسان کوشیدهاند معنایی وصفی از آن انتزاع کنند. به عبارت دیگر آن را «تأویل به مشتق» کردهاند و گفتهاند که تقدیر جمله چنین است: «اَتیتُه رَاکِضاً». [۳۴]
یعیش ابن یعیش، شرح المفصل، ج۲، ص۵۹-۶۲، بیروت، عالمالکتب.
[۳۵]
عبدالله ابن عقیل، شرح علێ الفیة ابن مالک، ج۱، ص۶۲۷-۶۲۸، به کوشش محمد محییالدین عبدالحمید، قاهره، ۱۳۵۰ق.
[۳۶]
عباس حسن، النحو الوافی، ج۲، ص۳۴۲-۳۴۷، قاهره، ۱۹۷۶م.
[۳۷]
مصطفی غلایینی، جامع الدروس العربیة، ج۳، ص۸۴، بیروت، ۱۴۱۰ق/ ۱۹۹۰م.
در مقابل، آنجا که میگویند: قید تمییز غالباً باید جامد باشد، [۳۸]
عباس حسن، النحو الوافی، ج۲، ص۴۰۰، قاهره، ۱۹۷۶م.
[۳۹]
مصطفی غلایینی، جامع الدروس العربیة، ج۳، ص۱۲۴، بیروت، ۱۴۱۰ق/ ۱۹۹۰م.
بدین معنا ست که نباید معنای وصفی داشته باشد.البته این موضـوع استثناهایـی هم دارد که در کتابهـای دستوری بـدان پرداخته شده است. [۴۰]
عبدالله ابن هشام، مغنی اللبیب، ج۲، ص۴۶۳، بیروت، داراحیاء التراث العربی.
[۴۱]
مصطفی غلایینی، جامع الدروس العربیة، ج۳، ص۱۲۴، بیروت، ۱۴۱۰ق/ ۱۹۹۰م.
۲ - تعریف جامد و مشتق در ادب فارسیدر دستور زبان فارسی، اسم را از لحاظ ساختمان (اجزاء تشکیلدهندۀ) آن به جامد و مشتق تقسیم کردهاند: جامد اسمی است که از فعل گرفته نشده باشد، مانند آب ، اسب ،...؛ و در مقابل، مشتق اسمی است که از فعلی گرفته شده باشد، چون پرش و زیست که از «پریدن» و «زیستن» گرفته شده است. [۴۲]
محمد امین ادیب طوسی، دستور نوین، ج۱، ص۱۶، تهران، ۱۳۱۲ق.
بنابر تعریفی دیگر، اگر اسمی به سبب تصرفی خاص، از معنای اصلی خود عدول کند و به معنای دیگری چون صفت یا کیفیت دلالت نماید، مشتق خوانده میشود، مانند بالنده، دهانه...؛ و در غیر این صورت جامد به شمار میآید، چون بال، دهان،.... [۴۳]
حبیب اصفهانی، دستورسخن، ج۱، ص۱۴، نسخۀ خطی کتابخانۀ مرعشی، شم ۱۰۲۲۹.
همچنین، اسم جامد را اسمی دانستهاند که مشتق نباشد، یا فاقد تعیّنات اسمِ مشتق باشد و درستتر آن است که ابتدا اسم مشتق را بشناسیم. دستورنویسان متأخر عموماً تحت تأثیر دو تعریف یاد شده یا نظایر آنها از اسمهای مشتق و جامد دو گونه تعریف به دست دادهاند: ۲.۱ - تعریف اول از اسمهای مشتق و جامداسم مشتق آن است که در ساختمان آن بُن یا ریشۀ فعل (ماضی یا مضارع) وجود داشته باشد، مانند کوشش، گریه ، دیدار، ناله،.... بنابراین، اسمی که در ساخت آن بن فعل نباشد، جامد خوانده میشود، چون اسب ، دختر ، آب ، رخسار،.... [۴۴]
پرویز خانلری، دستور زبان فارسی، ج۱، ص۱۷۰، تهران، ۱۳۵۱ش.
[۴۵]
محمد جواد شریعت، دستور زبان فارسی، ج۱، ص۱۸۰، اصفهان، ۱۳۴۵ش.
[۴۶]
حسن انوری و حسن احمدی گیوی، دستور زبان فارسی، ج۱، ص۸۱-۸۲، تهران، ۱۳۷۰ش.
به موجب این تعریف، کلمات غیرفارسی را جامد مینامیم، اگرچه در زبان خود مشتق باشند، مانند عالم و معلوم که در زبان عربی مشتقاند، ولی در زبان فارسی جامد محسوب میشوند. [۴۷]
محمد جواد شریعت، دستور زبان فارسی، ج۱، ص۱۸۳، اصفهان، ۱۳۴۵ش.
۲.۲ - تعریف دوم از اسمهای مشتق و جامدمشتق اسمی را گویند که از کلمهای دیگر (اعم از فعل، اسم و یا صفت) ساخته شده باشد، مانند خوراک، شیرین، هزاره، پلنگی، گفتار، سبزی، نوشته،.... بنابراین، اسمی که از کلمۀ دیگر ساخته نشده باشد، جامد نامیده میشود، چون درخت ، کتاب، پرستو،.... [۴۸]
غیاثالدین محمد رامپوری، غیاثاللغات، ج۲، ص۳۷۱، به کوشش محمد دبیرسیاقی، تهران، ۱۳۶۳ش.
[۴۹]
غلامحسین کاشف، دستور زبان فارسی، ج۱، ص۱۸، استانبول، ۱۳۲۸ش.
[۵۰]
عبدالعظیم قریب، دستور زبان فارسی به اسلوب السنۀ مغرب زمین، ج۱، ص۴۸، تهران، ۱۳۴۸ش.
[۵۱]
محمد خزائلی و ضیاءالدین میرمیرانی، دستور زبان فارسی، ج۱، ص۵۲، تهران، ۱۳۵۱ش.
[۵۲]
رحیم ذوالنور، دستور پارسی در صرف و نحو و املای فارسی، ج۱، ص۲۴، تهران، ۱۳۴۳ش.
[۵۳]
عبد الرسول خیامپور، دستور زبان فارسی، ج۱، ص۳۳، تبریز، ۱۳۸۶ش.
[۵۴]
جلال الدین همایی و دیگران، دستور زبان فارسی (پنج استاد)، ج۱، ص۳۴-۳۵، تهران، ۱۳۵۰ش.
[۵۵]
رضا دایی جواد، دستور زبان فارسی (پنج استاد)، ج۱، ص۸۵، اصفهان، ۱۳۴۰ش.
[۵۶]
محمد جواد مشکور، دستورنامه، ج۱، ص۲۰، تهران، ۱۳۴۹ش.
[۵۷]
نادر وزینپور، دستور زبان فارسی، ج۱، ص۷۹، تهران، ۱۳۶۹ش.
[۵۸]
لغتنامه هخدا، ذیلِ کلمه.
همچنین به عقیدۀ برخی دیگر، اسم مشتق آن است که از مصدر یا از فعل اخذ شود، یا از جایی بیرون آمده باشد، یعنی دارای مشتقٌ منه باشد و جامد اسمی است که نه مشتق باشد و نه دارای مشتقٌ منه باشد. [۵۹]
حبیب اصفهانی، دستورسخن، ج۱، ص۱۵۳، نسخۀ خطی کتابخانۀ مرعشی، شم ۱۰۲۲۹.
[۶۰]
حبیب اصفهانی، دستورسخن، ج۱، ص۱۵۴، نسخۀ خطی کتابخانۀ مرعشی، شم ۱۰۲۲۹.
[۶۱]
حبیب اصفهانی، دستورسخن، ج۱، ص۱۵۷، نسخۀ خطی کتابخانۀ مرعشی، شم ۱۰۲۲۹.
نیز مجموعه کلماتی را که از یک ماده (ریشه) گرفته شدهاند، «طایفۀ کلمات» یا «گروه کلمات» نامند؛ مانند گروه کلماتِ گوینده، گویا، گفته، گفتار، گویندگی،... که از «گفتن» مشتقاند. [۶۲]
عبدالعظیم قریب، دستور زبان فارسی به اسلوب السنۀ مغرب زمین، ج۱، ص۴۹، تهران، ۱۳۴۸ش.
[۶۳]
رضا دایی جواد، دستور زبان فارسی (پنج استاد)، ج۱، ص۸۵، اصفهان، ۱۳۴۰ش.
۲.۲.۱ - تعریف جدید برای اسم مشتقدر دهههای اخیر شمار دیگری از دستورنویسان تحت تأثیر نظریات زبانشناسی، اسم مشتق را اسم غیر بسیطی دانستهاند که با ضمیمههای اشتقاقی، یعنی با پسوندها و پیشوندهای اشتقاقی ساخته میشود و به اسمهای مشتق پیشوندی و اسمهای مشتق پسوندی متمایزند. [۶۴]
خسرو فرشیدورد، دستور مفصل امروز، ج۱، ص۱۹۳، تهران، ۱۳۸۴ش.
بدیهی است که مقصود افزودنِ حرف یا حروفی در اول یا آخر کلمات، و یا ایجاد تغییری اندک در ساختمان آنها برای مقاصدِ لغوی و ساختن انواع تازهای از کلمات است. [۶۵]
عبد الرحیم همایونفرخ، دستور جامع زبان فارسی، ج۱، ص۵۶، به کوشش رکن الدین همایونفرخ، تهران، ۱۳۳۷ش.
کسانی هم با تعبیری متفاوت گفتهاند: مشتق اسمی است که یک جزء آن معنای مستقل ندارد، یعنی «وند» است [۶۶]
علیمحمد حقشناس، زبان فارسی سال دوم آموزش متوسطه، ج۱، ص۹۴، تهران، ۱۳۸۷ش.
و یا اسم مشتق آن است که در ساختمان آن یک تکواژ آزاد و دست کم یک تکواژ وابسته وجود داشته باشد، مانند گفتار، جوانی، درازا، کوفته،....چنانچه تکواژ وابسته در اسمی بیش از یکی باشد، آن را مرکب مشتق مینامند؛ مانند دانشنامه، سی و سه پل. [۶۷]
تقی وحیدیان کامیار و غلامرضا عمرانی، دستور زبان فارسی (۱)، ج۱، ص۱۲۰، تهران، ۱۳۸۲ش.
۲.۲.۲ - راههای ساختن اسم مشتقاسمهای مشتق که یک جزء آن معنای مستقل ندارد، از این راهها ساخته میشود: ۱. از ریشۀ فعل مضـارع + پسـوندِ «ـِ ش»، مانند کوشش، ورزش،...؛ ۲. از ریشۀ فعل ماضی + پسوند «ار»، مانند کردار، دیدار،...؛ ۳. از اسم یا صفت + پسوندِ «ه/ ـﻪ»، مانند روزه، ریشه، زرده،...؛ ۴. از ریشۀ فعل ماضـی + پسـوندِ «ـَ ن»، مانند شنیدن، گفتن،...؛ ۵. از صفت + پسوندِ «ی»، مانند سفیدی، بلندی،...؛ ۶. از اسم + پسوندِ «ـَ ک»، مانند عروسک، موشک،.... [۶۸]
علیمحمد حقشناس، زبان فارسی سال دوم آموزش متوسطه، ج۱، ص۹۵، تهران، ۱۳۸۷ش.
[۶۹]
عبد الرحیم همایونفرخ، دستور جامع زبان فارسی، ج۱، ص۵۶، به کوشش رکن الدین همایونفرخ، تهران، ۱۳۳۷ش.
[۷۰]
محمد جواد شریعت، دستور زبان فارسی، ج۱، ص۱۸۱-۱۸۲، اصفهان، ۱۳۴۵ش.
۳ - فهرست منابع(۱) محمد امین ادیب طوسی، دستور نوین، تهران، ۱۳۱۲ق. (۲) حسن انوری و حسن احمدی گیوی، دستور زبان فارسی، تهران، ۱۳۷۰ش. (۳) حبیب اصفهانی، دستورسخن، نسخۀ خطی کتابخانۀ مرعشی، شم ۱۰۲۲۹. (۴) علیمحمد حقشناس، زبان فارسی سال دوم آموزش متوسطه، تهران، ۱۳۸۷ش. (۵) پرویز خانلری، دستور زبان فارسی، تهران، ۱۳۵۱ش. (۶) محمد خزائلی و ضیاءالدین میرمیرانی، دستور زبان فارسی، تهران، ۱۳۵۱ش. (۷) عبد الرسول خیامپور، دستور زبان فارسی، تبریز، ۱۳۸۶ش. (۸) رضا دایی جواد، دستور زبان فارسی (پنج استاد)، اصفهان، ۱۳۴۰ش. (۹) رحیم ذوالنور، دستور پارسی در صرف و نحو و املای فارسی، تهران، ۱۳۴۳ش. (۱۰) محمد جواد شریعت، دستور زبان فارسی، اصفهان، ۱۳۴۵ش. (۱۱) غیاثالدین محمد رامپوری، غیاثاللغات، به کوشش محمد دبیرسیاقی، تهران، ۱۳۶۳ش. (۱۲) خسرو فرشیدورد، دستور مفصل امروز، تهران، ۱۳۸۴ش. (۱۳) عبدالعظیم قریب، دستور زبان فارسی به اسلوب السنۀ مغرب زمین، تهران، ۱۳۴۸ش. (۱۴) غلامحسین کاشف، دستور زبان فارسی، استانبول، ۱۳۲۸ش. (۱۵) لغتنامه هخدا. (۱۶) محمد جواد مشکور، دستورنامه، تهران، ۱۳۴۹ش. (۱۷) تقی وحیدیان کامیار و غلامرضا عمرانی، دستور زبان فارسی (۱)، تهران، ۱۳۸۲ش. (۱۸) نادر وزینپور، دستور زبان فارسی، تهران، ۱۳۶۹ش. (۱۹) عبد الرحیم همایونفرخ، دستور جامع زبان فارسی، به کوشش رکن الدین همایونفرخ، تهران، ۱۳۳۷ش. (۲۰) جلال الدین همایی و دیگران، دستور زبان فارسی (پنج استاد)، تهران، ۱۳۵۰ش. (۲۱) عثمان ابن جنی، الخصائص، به کوشش محمدعلی نجار، قاهره، ۱۳۷۱ق/ ۱۹۵۲م. (۲۲) عبدالله ابن عقیل، شرح علێ الفیة ابن مالک، به کوشش محمد محییالدین عبدالحمید، قاهره، ۱۳۵۰ق. (۲۳) احمد ابن فارس، الصاحبی، به کوشش احمد صقر، قاهره، ۱۹۷۷م. (۲۴) عبدالله ابن هشام، مغنی اللبیب، بیروت، داراحیاء التراث العربی. (۲۵) یعیش ابن یعیش، شرح المفصل، بیروت، عالمالکتب. (۲۶) عبدالله امین، «بحث فی علم الاشتقاق»، مجلة مجمع اللغة العربیة الملکی، قاهره، ۱۹۳۵م. (۲۷) مسعود بوبو، فی فقه اللغة العربیة، دمشق، ۱۴۱۴-۱۴۱۵ق/۱۹۹۴-۱۹۹۵م. (۲۸) محمداعلێ تهانوی، کشاف اصطلاحات الفنون، به کوشش رفیق عجم، بیروت، ۱۹۹۶م. (۲۹) عباس حسن، النحو الوافی، قاهره، ۱۹۷۶م. (۳۰) محمد خلیل پاشا، التذکرة فی قواعد اللغة العربیة، عالم الکتب، ۱۴۰۵ق/۱۹۸۵م. (۳۱) عمرو سیبویه، الکتاب، به کوشش عبدالسلام محمد هارون، قاهره، ۱۴۰۸ق/۱۹۸۸م. (۳۲) سیوطی، المزهر، به کوشش محمد احمد جاد المولی و دیگران، بیروت، ۱۹۸۶م. (۳۳) سیوطی، همع الهوامع، به کوشش محمد بدرالدین نعسانی، قم، ۱۴۰۵ق. (۳۴) شوقی ضیف، تجدید النحو، نشر ادب الحوزه. (۳۵) مصطفی غلایینی، جامع الدروس العربیة، بیروت، ۱۴۱۰ق/ ۱۹۹۰م. (۳۶) قرآن کریم. (۳۷) عاصی، میشال، و امیل بدیع یعقوب، المعجم المفصل، فی اللغة و الادب، بیروت، ۱۹۸۷م . ۴ - پانویس
۵ - منبعدانشنامه بزرگ اسلامی، مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی، برگرفته از مقاله «جامد و مشتق»، ج۱۷، ص۶۲۷۱. ردههای این صفحه : ادبیات عرب | اقسام اسم
|